زبان درازی کردن. (آنندراج) (ارمغان آصفی ج 2 ص 6). کنایه از زبان دراز کردن و سخن به درازی گفتن. (مجموعۀ مترادفات ص 191) : شمعی که پیش روی چو ماه تو برکشند از تیغ گردنش بزنم گر زبان کند. میرخسرو (از آنندراج)
زبان درازی کردن. (آنندراج) (ارمغان آصفی ج 2 ص 6). کنایه از زبان دراز کردن و سخن به درازی گفتن. (مجموعۀ مترادفات ص 191) : شمعی که پیش روی چو ماه تو برکشند از تیغ گردنش بزنم گر زبان کند. میرخسرو (از آنندراج)
تن بخواری دادن. خفت کشیدن. تحمل بدی وپستی کردن. خواری کشیدن. زیردستی کردن: بهر بد که آید زبونی کنم به رویین دژت رهنمونی کنم. فردوسی. چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی. سعدی. - زبونی کردن (کسی را، به دست کسی) ، تحمل خواری از وی کردن: نه جستی گرگ بر میشی فزونی نه کردی میش، گرگی را زبونی. (ویس و رامین). چون برترین مقام ملک دون قدر ماست چندین به دست دیو زبونی چرا کنیم. سعدی. رجوع به زبون و زبونی شود
تن بخواری دادن. خفت کشیدن. تحمل بدی وپستی کردن. خواری کشیدن. زیردستی کردن: بهر بد که آید زبونی کنم به رویین دژت رهنمونی کنم. فردوسی. چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی. سعدی. - زبونی کردن (کسی را، به دست کسی) ، تحمل خواری از وی کردن: نه جستی گرگ بر میشی فزونی نه کردی میش، گرگی را زبونی. (ویس و رامین). چون برترین مقام ملک دون قدر ماست چندین به دست دیو زبونی چرا کنیم. سعدی. رجوع به زبون و زبونی شود