جدول جو
جدول جو

معنی زبون کردن - جستجوی لغت در جدول جو

زبون کردن
(نَ / نِ زَ دَ)
خواجه، ابوالعلاء گنجوی. رجوع به ابوالعلاء گنجوی و نیز رجوع به مجمعالفصحا چ مصفا ج 1 ص 199 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبهر کردن
تصویر زبهر کردن
عاق کردن فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
پذیرفتن، قبول کردن، اجابت کردن، بر عهده گرفتن، کسی را نزد خود بار دادن، پذیرایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خوَ / خُ دَ)
زبان درازی کردن. (آنندراج) (ارمغان آصفی ج 2 ص 6). کنایه از زبان دراز کردن و سخن به درازی گفتن. (مجموعۀ مترادفات ص 191) :
شمعی که پیش روی چو ماه تو برکشند
از تیغ گردنش بزنم گر زبان کند.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چِ کَ/ کِ دَ)
تن بخواری دادن. خفت کشیدن. تحمل بدی وپستی کردن. خواری کشیدن. زیردستی کردن:
بهر بد که آید زبونی کنم
به رویین دژت رهنمونی کنم.
فردوسی.
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی.
سعدی.
- زبونی کردن (کسی را، به دست کسی) ، تحمل خواری از وی کردن:
نه جستی گرگ بر میشی فزونی
نه کردی میش، گرگی را زبونی.
(ویس و رامین).
چون برترین مقام ملک دون قدر ماست
چندین به دست دیو زبونی چرا کنیم.
سعدی.
رجوع به زبون و زبونی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برون کردن
تصویر برون کردن
بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبوح کردن
تصویر صبوح کردن
پگه نوشیدن غاره نوشیدن شراب نوشیدن به وقت صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
اجابت کردن، پذیرفتن، تسلیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملون کردن
تصویر ملون کردن
رنگین کردن، رنگارنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیشگویی کردن، پیامبری کردن خبردادن ازغیب پیشگویی کردن، پیغامبری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگون کردن
تصویر نگون کردن
واژگون کردن سرازیر کردن، خم کردن خمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبوط کردن
تصویر هبوط کردن
ازبلندی به پستی آمدن فرودآمدن نزول کردن، تنزل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ویتارتن ویتاشتن گذشتن پیمودن قابل عبور وزور گذشتنی گذشتن مرور کردن پیمودن راه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
((~. کَ دَ))
پسندیدن، پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسون کردن
تصویر فسون کردن
((~. کَ دَ))
جادو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبور کردن
تصویر عبور کردن
گذشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
پذیرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عبوس کردن
تصویر عبوس کردن
Scowl
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عبور کردن
تصویر عبور کردن
Cross, Pass, Traverse
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عبور کردن
تصویر عبور کردن
traverser, passer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عبوس کردن
تصویر عبوس کردن
froncer les sourcils
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عبوس کردن
تصویر عبوس کردن
franzir a testa
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عبور کردن
تصویر عبور کردن
cruzar, pasar, atravesar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عبوس کردن
تصویر عبوس کردن
fruncir el ceño
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عبوس کردن
تصویر عبوس کردن
aggrottare le sopracciglia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عبور کردن
تصویر عبور کردن
atravessar, passar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عبور کردن
تصویر عبور کردن
przechodzić, przejść, przekraczać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عبور کردن
تصویر عبور کردن
пересекать , проходить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عبوس کردن
تصویر عبوس کردن
marszczyć brwi
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عبور کردن
تصویر عبور کردن
перехресний , проходити , перетинати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عبوس کردن
تصویر عبوس کردن
хмуритися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عبور کردن
تصویر عبور کردن
überqueren, passieren, durchqueren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عبوس کردن
تصویر عبوس کردن
die Stirn runzeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عبوس کردن
تصویر عبوس کردن
хмуриться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عبور کردن
تصویر عبور کردن
attraversare, passare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی